این کتاب روایت داستان دخترکی به نام "رابینسون" بوده که به همراه پدربزرگ پیرش زندگی می کند و در انجام کارها کمک حال اوست. اخیرا حافظه پدربزرگش ضعیف شده و حتی ساده ترین چیزها را هم فراموش می کند مثلا یادش می رود کتش را کجا گذاشته و حتی گاهی اسم رابینسون را هم به یاد نمی آورد. رابینسون که حالا دست راست پدر بزرگش شده تصمیم دارد برای بهبود حال پدر بزرگش و حفظ آرامش ذهن او، دردسر درست نکند. همه چیز خوب پیش می رفت تا این که پای الکس بزرگ ترین زورگوی کلاس پنجم، به میان می آید و رابی را به خاطر این که مادر ندارد، مسخره می کند و رابی این کار او را بی جواب نمی گذارد و پایش به جلسات مشاوره باز می شود. با ما همراه باشید تا ببینید رابینسون چطور با وجود این دردسر از پدر بزرگش محافظت می کند و ...