اصلا هم ناگهان نبود، نامی است که مظاهر شهامت آن را برای داستان کوتاهش انتخاب کرده است. او در این داستان، از شهری حرف می زند که عجیب است. با خیابان هایی کوتاه و شب هایی طولانی. شهری که تعداد فصل هایش حتی به نوزده تا هم می رسد. شهری که داستان می گوید، شعر می نویسد اما خیلی کم ترانه می خواند. شهری که هنوز به فیلم کوتاه، تئاتر و عکاسی علاقه دارد. ساکنان این شهر عجیب هم هر کدام قصه ای دارند. قصه ای که پر از اشارات خیال است. در دریایی از استعاره ها شناور است و روایت های عجیبی دارد. قصه ی اصلا هم ناگهان نبود را باید با آغوشی باز و ذهنی پذیرای خیال، خواند و سرنوشت آدم هایش را به خاطر سپرد.