معرفت چیست؟ چرا ما آن را می خواهیم؟ آیا معرفت امکان پذیر است؟ چگونه آن را بدست آوریم؟ در مورد سایر ارزش های معرفتی مانند درک و یقین چطور؟ چرا بسیاری از معرفت شناسان نگران شانس هستند؟ لیندا زاگزبسکی در کتاب معرفتشناسی، پرسشهای معرفتشناختی را در چارچوب وسیعتری از آنچه که به آن اهمیت میدهیم و چرا به آن اهمیت میدهیم قرار میدهد. پرسشهای ارزشی همه پرسشهای فوق را شکل میدهند و برخی از گرایشهای فلسفی مهم را توضیح میدهند: وسواس در پاسخ به شکاک بودن، فرار از واقعگرایی، و بحث بین طبیعتگرایی و ضد طبیعتگرایی. در آغاز کتاب آمده است: " پژوهش فلسفی درباره مفهوم « دانستن » [ دانسته/معرفت ] و جست وجوی راه های مناسب برای باورکردن هر سخنی و کشف حقیقت ( صدق/درستی ) را اپیستمولوژی ( معرفت شناسی ) می گویند. معرفت شناسی یکی از رشته های اصلی فلسفه است؛ چراکه دو موضوع از مهم ترین موضوعات کاوش های فلسفی را با یکدیگر پیوند می زند: ما و جهان. دانستنْ راه پیونددهنده ما و جهان است، البته نه این که تنها راه ارتباطی ما و جهان باشد، اما راه بسیار مهمی است. افلاطون اعتقاد جالبی داشت. او معتقد بود که معرفت شباهت های بسیاری به عشق ورزیدن دارد؛ چراکه هم عشق آدمی را از خویش بیرون می آورد و هم معرفت. افلاطون بر آن بود که آدمی، با بیرون آمدن از خویش، ابتدا از جهانی سر درمی آورد که بازتاب یا روگرفتی از صورت های ازلی است و بعد از آن اگر بخت با او یار باشد و از مقررات سخت گیرانه ای نیز پیروی کند، ز جهان خود صورت ها سر در خواهد آورد. "