مگان، دختری که نیمی از او یک پرنسس فیری تابستانی و نیم دیگرش آدمیزاد است هرگز با هیچ کجا جور نبوده. پرنس زمستانی که تصور می کرد عاشق اوست ترکش کرده و مگان اکنون اسیر ملکه زمستان است. هنگامی که سایه ی جنگ بین تابستان و زمستان بر سرشان سایه انداخته، مگان می داند خطر واقعی از جانب فی های آهنی آن ها را تهدید می کند؛ فیری های زاده ی آهن که تنها مگان و پرنسی که ترکش کرده، دیده اند؛ اما هیچ کس حرف مگان را باور نمی کند. بدتر آنکه قدرت های جادویی مگان در دسترسش نیست. او در سرزمین فی ها به دام افتاده و فقط ذکاوتش به او کمک می کند. اعتماد به فی ها احمقانه است. اعتماد به یک خائن، ممکن است مرگبار باشد؛ اما حتی زمانی که جسارتی از جنس آهن در خود پیدا می کند، مگان بی اختیار زمزمه های دل تنگی را در قلب انسانی خود می شنود.