«صدای زنگ در تاریکی. موسیقی. چراغ ها اتاقی به هم ریخته را در بالای خانه ای قدیمی و کلنگی روشن می کنند. گریس در تخت خوابش از جا بلند می شود. می نشیند و کمپ را نگاه می کند که با چمدانی زهوار دررفته در دست، نزدیک در ایستاده است. مکثی طولانی می شود که در حین آن کمپ باحالتی معذب به دور و بر نگاه می کند. گریس برس مویی را به سمتش پرتاب می کند.» این جملات صحنه ی اول پرده ی اول نمایشنامه ی من و خاله جانم را شکل داده اند کمدی ای سیاه که روابط خانوادگی در آن به چالش کشیده شده است و با لحنی کنایه آمیز و دیالوگ هایی گاه خنده آور واقعه ای مثل مرگ را به تصویر می کشد. موریس پنیچ نویسنده ای که لقب «مردی برای تمام فصول تئاتر کانادا» را یدک می کشد نمایشنامه ای جذاب نوشته است که در سراسر جهان روی صحنه رفته و لحظه های زیبایی را خلق کرده است.