برای من نوشتن، هزار قطعه قطعه کردن جهان شناور و ادبی را می ماند. تا از منظر دراماتیک خواه نمایشنامه باشد و خواه رمان و داستان. به آن نگاه می کنم تا برای خود پرچینی شهودی بسازم که در آن آدمها طور دیگری دنیا را نگاه می کنند. جهان دراماتیک و داستانی من به ویژه در این سالها به بیداری از یک شب چهل ساله می ماند. مجموعه چهار نمایشنامه ی ترلوژی وقتی زمین دروغ می گوید... امّا محصول دیگری ازاین پرچین خیال انگیز هم هست. تئاتر شقاوت باب بنمایه انسان شهودگرا است، دیسی سیب ترش. در زمانه ی کنونی زبان دیگری برای این شهود را می طلبد و با این منظر که با دیدگاه انسان دینی می خواهم از دل این دشقاوت بر دریای نجات برسیم. در حوزه زبان ریخت و ساختار در این چهار اثر کوشیده ام تا به نیازی در حوزه ادبیات دراماتیک در لحن و کنش و کشش صورت دیگری را بیازمایم. روایت تراژیک و پر از اضداد و حال روزگار زمانه ماست، خواه هر کجای این جهان شناور باشیم، بوسنی، حلبچه، غزه، نینوا، مشهد کاشان یا گوشه ای پرت از یک گالری ایرانی خراسانی. من بین زبان عتیق و معاصر پلی زده ام تا بگویم شهودی چون ادبیات آرمان خواه جستجوی خود را در پرچینی از تفکر نویسنده می آورد تا به رستگاری در دریای هستی خداوند برسد. حتی اگر رود خرشان وجودش به نهری نازکانه و باریکتر از مویی از آن رود عظیم تبدیل شده باشد. همه کنار هم پرچین های بی شماری ساخته ایم. اصلا شاید همان دامون روزگار ما باشد شاید. دلم از خزان همیشه می لرزد چون که زاده تابستانم.