نویسنده که با همسرش "رخ افروز"، زندگی می کند می خواهد داستانی درباره ی "بهزاد" که نویسنده است بنویسد. "بهزاد" در آستانه ی سی سالگی است و با پدر و مادر باغبانی زندگی می کند که با سکوت همیشگی اش برای "بهزاد" مرموز و نفرت انگیز است. باغبان، گربه ای دارد که یک بار "بهزاد" را در حال عشقبازی با "نونا" (دوست دختر بهزاد) دیده است و "بهزاد" پس از آن ماجرا از گربه متنفر شده است. کمی بعد نویسنده صدای گربه ای را از بیرون می شنود. در مسیر داستان و از میان گفت گوهای نویسنده با "رخ افروز"، مشخص می شود که نویسنده بی آن که متوجه شده باشد داستان زندگی خودش را نوشته است.