نویسنده ی مجموعه رمان خون آشام درست بعد از آنکه تازه خوابش برده است، یک تماس تلفنی از پسری نوجوان به نام نیما که به تازگی خواهرش را در زیرزمین خانه شان گم کرده، دریافت می کند. نیما که از حقیقی بودن همه ی اتفاقات رخ داده در کتاب های خون آشام او آگاهی دارد، از نویسنده می خواهد تا در پیدا کردن خواهرش، رکسانا، کمکش کند، اما او این درخواست را نمی پذیرد تا اینکه متوجه گم شدن دخترهای دیگری هم می شود. نویسنده که سال ها است از ماجراهای عجیب و ترسناک فاصله گرفته و دیگر ردی از خون آشام ها در زندگی اش نیست، باری دیگر به جهانی کشیده می شود که حتی تصورش هم وحشتناک و دلهره آور است.