در رمان عقاب، داستانی از زندگی مکس، قهرمان رمانش را روایت می کند که بدون هیچ دلیل و توجیهی در مکانی خارج از فضا و زمان سقوط می کند، جایی که حکومتی خودکامه و مرموز برای سکونت افراد فروافتاده در نظر گرفته است. در این دنیای سفلی، فرار چیزی نیست جز یک رویا، و همچین دلیلی مضاعف برای احساس گناه مبهمی که گریبانگیر شخصیت های رمان است. در این موقعیت قهرمان داستان برای پیوستن به آن هایی که در دنیای بالا زندگی می کنند، از اسطوره ای کهن الگوبرداری می کند و سوار بر عقاب به بالا پرواز می کند، عقابی که در ازای کرایه این سفر، گاه و بی گاه گوشت تن راکب خود را می طلبد.