در شهری که منبع جادویش رو به کاهش گذاشته است پای پسرکی به یک زندگی جادوگرانه و پرماجرا باز می شود. کان همان روزیکه جیب نوری را زد و به سنگ جادوی جادوگر دست زد باید می مرد. سنگی که از آن برای متمرکز کردن جادو و اجرای طلسم ها استفاده می شود. ولی به دلیل نامعلومی زنده ماند. این موضوع توجه نوری را جلب می کند و او کان را دستیار خودش می کند. به این شرط که پسرک برای خودش سنگ جادو پیدا کند. ولی کان بین درس های جادوگری و کمک به نوری برای پیدا کردن جواب این سوال که چه کسی یا چه چیزی جادوی شهر را می دزدد، زمان کمی برای جست و جوی سنگش دارد.