کسی که عزیزی را گم میکند، گاهی بسیار بیشتر از کسی که عزیزی را از دست داده، دچار حجم عظیم اندوه و ویرانی و سرگشتگی میشود. گویی گمشده حس فقدان عظیمتری را برمیانگیزد تا ازدست شده. «کافورپوش» داستان گمشده، حس فقدان او و جستوجو برای یافتناش است. مانی خواهر دو قلویی داشته که گمش کرده و نمیداند او کجاست و چه سرنوشتی یافته و اصلا چرا گم شده! جستوجوی مانی برای یافتن خواهرش او را به منشاء بسیاری از زخمها، تشویشها و سرخوردگیهای زندگی حاصل از حجم رازهای پشت پرده ماندهی زندگی خودش و خانوادهاش میرساند و همین مسئله در کنار زبان و لحن همراه با عنصر خیال عالیه عطایی، پیشبرندهی روایت در «کافورپوش» است. عطایی که با داستانهای کوتاه و جستارهایش نامی برای خودش دستوپا کرده، این بار با اولین رماناش فضایی متفاوتتر را تجربه کرده که با دور شدن از وقایعنگاریهای گذشتهاش، با خیال و خاطره و اوهام، به داستانی روانشناختی رسیده است.