در پراگ قبل از جنگ، رویای دو عاشق جوان با حمله ی ارتش نازی در هم شکسته شد. سپس، دهه ها بعد، هزاران کیلومتر دورتر، در نیویورک، نگاهی گریزناپذیر از آشنایی، بین دو غریبه رد و بدل شد... . سرنوشت، به لنکا و یوزف شانس دوباره ای میدهد. همسر گمشده، آسایش مسحور کننده ی زندگی در پراگ قبل از اشغال، وحشت اروپای نازی، انعطاف ناپذیری روح انسان و نیروی خاطره را کاوش میکند. لمس اش کن، تنفس اش کن، هرگز رهایت نخواهدکرد. اگر نور آفتاب را کف دستانت قرار دهی، به سایه تبدیل میشود. اگر کرم شب تاب را در شیشه ای بگذاری،می میرد. اما اگر با بال های باز عشق بورزی، همیشه نشاط معلق ماندن در پرواز را احساس خواهی کرد.