نویسنده ای جوان که سرش شلوغ است و در تلاش است که با کارهای خانه کنار بیاید ، خدمتکاری را که یکی از دوست هایش به او معرفی کرده را استخدام می کند. شهرت خدمتکار به قابل اعتماد بودن و راندمانی است که دارد. به همین دلیل او کمی عجیب وغریب به نظر می رسد. سرسخت است و بدزبان و بی اعتنایی آشکاری به نظرات کارفرمای خود دارد. با این اوصاف او حتی ممکن است دیوانه باشد. او به هیچ کس اجازه نمی دهد تا پا در خانه اش بگذارد. او خود را با یک حجاب می پوشاند و به همین اندازه هم از زندگی شخصی خود محافظت می کند. با این حال همانقدر که از امرنس می ترسند به او احترام هم می گذارند همانطور که داستان پیش می رود انرژی و اشتیاق او را برای کمک کردن بیشتر معلوم می شود، چیزی که هرگونه شک و تردید ناشی از رفتار عجیب او را از بین می برد. حکایتی زیبا و روایت شده که بیانگر رابطه ی عجیبی است که بیش از 20 سال بین نویسنده و خدمتکار او ایجاد شده است. بعد از یک شروع ناگهانی و تند ، احساسات خوشایندی شکل می گیرد و در نهایت نویسنده از آنچه که به یک رابطه جدا ناشدنی تبدیل شده است، سود می برد. به طور همزمان ما به گذشته ی غم انگیز امرنس نیز را پی می بریم که در قسمت هایی در سراسر کتاب آشکار شده است.