درباره ی مالکی میان مایه به نام فیثاغوروویچ است که روزی به ضیافت ناهار ژنرال سواره نظام دعوت می شود. در طول مهمانی که تا انتهای شب می انجامد، ژنرال از اسب ابلقی برای حاضران حرف می زند که بی همتاست و جزو دارایی خاص او محسوب می شود. فیثاغوروویچ تحت تاثیر مستی و جوی که به وجود آمده از دهانش می پرد که صاحب کالسکه ای عجیب و منحصر به فرد است. توجه حاضران به گفته هایش جلب می شود و او همگی را برای ناهار فردا به خانه اش دعوت می کند. فردا ظهر در حالی که فیثاغوررویچ در خواب است و سرخوشی شب پیش نیز از سرش پریده با این خبر همسرش از خواب بیدار می شود که گروهی سواره به سوی خانه شان می آیند. گوگول (Nikolai Gogol) در این داستان نیز هم چون دیگر آثارش با بیانی شوخ و طنزی گزنده آینه ای در برابرمان می گیرد و ما را با عادات مضحک مان روبرو می کند.