"بهت"، "رسیدن"، "نقد یک داستان"، "غبار"، "دلی که سوخت"، "آرزو"، "بازی"، "کاش به کوچه نمی رسیدم"، "دلیل دیگر"، "بو"، "وحشت از سلام تنهایی" و "در دست توفان" عنوان داستان های کتاب است. در قسمتی از کتاب می خوانیم: «در کلاسی درس می دهم که دو ردیف صندلی دارد و فاصله ی آن ها از هم چیزی نزدیک به یک متر و نیم است. آن روز در حال درس دادن بودم و بچه ها ساکت به درس گوش می دادند که در، بدون آن که کسی اجازه بگیرد، آرام باز شد. ابتدا متوجه باز شدن آن نشدم، اما وقتی که بیشتر از نیمه باز شد، چشمم به طرفش برگشت. مردی که از فرط پیری به سختی راه می رفت، با عصایی که فقط یک چوب کج و معوج بود، آرام آرام قدم جلو گذاشت. لباس هایش رنگ و رو رفته و کهنه بود و روی چشم هایش عینکی ذره بینی دیده می شد. من و دانش آموزان هاج و واج او را نگاه کردیم. قدم هایش را به کندی بر می داشت و اصلا به من یا دانش آموزها نگاه نمی کرد. ما آن قدر از حضور او و رفتارش شوکه شده بودیم که خشک مان زده بود.»