بحران میان سالی چیزی است که خیلی درباره آن شنیده ایم. وقتی به نیمه دهه چهل زندگی می رسیم. وقتی ۳۵ سال را می گذرانیم و کم کم به چهل سالگی نزدیک می شویم نوعی از دلمشغولی ها و دغدغه ها به سراغمان می آیند که تا کنون نداشته ایم. زندگی من چگونه گذشت؟ آیا بازهم برای رسیدن به خواسته هایم زمان دارم؟ آیا می توانم آنطور که می خواهم باقی عمرم را بگذرانم؟ آیا به آرزوهایی که تا به حال نرسیده ام، می رسم؟ آیا از دوره جوانی خارج شده ام یا هنوز هم جوان هستم؟ آیا ممکن است پدرو مادر،عزیزان و یا کارم را به زودی از دست بدهم؟ در آینده چه چیزی انتظارم را می کشد؟ نکند زندگی ام بیهوده بوده باشد؟ نکند سال ها مثل سیزیف فقط سنگی را بیهوده غلتانده باشم؟