"دویی گربه کتابخانه" به قلم "ویکی مایرون" داستانی است از "گربه ای در کتابخانه شهری کوچک که دنیا را تحت تاثیر قرار داد". قصه ی "دویی" به بدترین شکل ممکن آغاز شد. در سردترین شب سال در منطقه ی اسپنسر ایالت آیووا، بچه گربه ی کوچکی را که تنها چند هفته داشت و در سن بحرانی بچه گربه ها قرار داشت، درون شکاف مربوط به تحویل کتاب در کتابخانه ی عمومی اسپنسر چپاندند. صبح روز بعد، مدیر کتابخانه، "ویکی مایرون" او را پیدا می کند. "ویکی مایرون" یک مادر تنها بود که با وقایع ناگواری همچون از دست دادن مزرعه ی خانوادگی اش، سرطان سینه و یک شوهر الکلی دست و پنجه نرم کرده بود. "دویی گربه کتابخانه"، با شیرین کاری ها و ایستادن روی دو پنجه ی سرمازده اش به عنوان یک حرکت محبت آمیز و سپاسگزارانه، قلب "ویکی مایرون" و تک تک کارکنان کتابخانه را از آن خود کرد. نوزده سال از آن اتفاق گذشته و هنوز هم "دویی گربه کتابخانه"، با اشتیاق و گرمی و فروتنی خود (حتی به عنوان یک گربه!) دست از دلربایی برای مردم اسپنسر برنداشته است؛ اما مهم تر از همه حس ششم "دویی" است که به او می گوید چه کسی بیشتر از همه به او احتیاج دارد. آوازه ی"دویی گربه کتابخانه" ابتدا شهر به شهر و سپس استان به استان و نهایتا در اوج شگفتی در کل جهان می پیچد و او حالا چیزی بیشتر از یک دوست پشمالوی کوچولو است. "دویی گربه کتابخانه" به منبع غرور و افتخار برای یک جامعه ی خارق العاده تبدیل شده که آرام آرام خود را از بحرانی که مدت ها گریبان گیرشان بوده، باز می یابند.