چاچالک سرزمینی است با دشت های حاصل خیز، معدن های سرشار از طلا و چشمه های جوشان که از چهار طرف توسط کوه های بلند نوک سیاه احاطه شده است. چاچالکی ها اعتقاد دارند که پشت این کوه ها دنیا تمام می شود و تنها ساکنان جهان آن ها هستند؛ اما ناگهان اتفاقی غیر مترقبه می افتد و سر و کلۀ پرنده ای آهنی در چاچالک پیدا می شود، پرنده ای که با صدایی وحشتناک در میدان مرکزی شهر سقوط می کند و اتفاقا سر و کله چند نفر که بی شباهت به آدمیزاد نیستند از توی آن پیدا می شود. حالا کسانی که در چاچالک حرف شان تاثیر گذار است هرکدام نظرات متفاوتی درباره آن ها دارند و بعضی از آن ها دوست دارند افرادی که در دل پرنده ی آهنی هستند را با بیل و کلنگ از بین ببرند تا موقعیتشان دچار خطر نشود یا به زحمت نیفتند.