اگزیستانسیالیسم یا هستیگرایی (به انگلیسی: Existentialism) اصطلاحی است که به کارهای فیلسوفان مشخصی از اواخر سدهٔ نوزدهم و اوایل سدهٔ بیستم اعمال میشود که با وجود تفاوتهای مکتبی عمیق در این باور مشترک هستند که اندیشیدن فلسفی با موضوع انسان آغاز میشود نه صرفا اندیشیدن موضوعی. در هستیگرایی، نقطه آغاز فرد به وسیلهٔ آنچه «نگرش به هستی» یا احساس عدم تعلق و گمگشتگی در مواجهه با دنیای به ظاهر بیمعنی و پوچ خوانده میشود مشخص میشود. طبق باور اگزیستانسیالیستها، زندگی بیمعناست مگر اینکه خود شخص به آن معنا دهد. این بدین معناست که ما خود را در زندگی مییابیم، آنگاه تصمیم میگیریم که به آن معنا یا ماهیت دهیم. همانطور که سارتر گفت: ما محکومیم به آزادی؛ یعنی انتخابی نداریم جز اینکه انتخاب کنیم و بار مسئولیت انتخابمان را به دوش کشیم. بعضی مواقع اگزیستانسیالیسم با پوچگرایی اشتباه گرفته میشود در حالی که با آن متفاوت است. پوچگرایان عقیده دارند که زندگی هیچ هدف و معنایی ندارد در حالی که اگزیستانسیالیستها بر این باورند که انسان باید خود معنا و هدف زندگیاش را بسازد. این کتاب خلاصه ای کوتاه از اگزیستانسیالیسم تا قبل از سارتر است و پوشاندن قلمرو پوچ گرایی آن (کامو و غیره) را پوشش نمی دهد، بلکه در درجه اول با تکیه بر کی یرکگور، هایدگر، هگل، سارتر و اندکی به هوسرل به بررسی آرای نظریه پردازان این مکتب فلسفی می پردازد. کتاب با آن که اصطلاحات فلسفی را در بر می گیرد برای افراد غیرمتخصص چندان مشکلی ایجاد نمی کند. این کتاب زمانی نوشته شده است که بسیاری از متفکران اصلی آن خط فکری زنده بودند و می توانستند پاسخ دهند (و برخی در واقع در صفحات آخر به مناظره می پردازند). ژان وال تقریبا هم سن هایدگر، مارسل و یاسپرس بود و تنها 20 سال بزرگتر از سارتر، لویناس، پونتی و کامو بود.