محتوای این کتاب داستانی زیبا و هیجان انگیز از عشق، رقابت و شجاعت است. مدی مارچ، به عنوان نوزاد یتیمی که پشت درهای یتیم خانه رها شده، مجبور است برای زندگی بجنگد، بنابراین وقتی به مزرعه فیوفارم می رود و از طرف فرانک براکنبری و خانواده اش مورد استقبال قرار می گیرد، این برخورد را شروعی دوباره برای خود فرض می کند. کار کردن در مزرعه سخت هست، اما وقتی برای اولین بار در زندگی باور می کند مایکل، پسر مزرعه دار واقعا عاشق اوست، حتی کینه ی خدمتکار خانه، خانم تروبریج، نمی تواند خوشبختی او را خدشه دار کند. زمستان سختی، مزرعه را نابود و زندگی برانکبری ها را تهدید می کند. به نظر می آید همه چیز از دست رفته است تا این که مدی، ایده ای را مطرح می کند که می تواند همه ی آن ها را از فقر نجات دهد اما... بخشی از کتاب: ضرورت این کار را می دانست ولی نمی توانست بر نابودی گل های زیبا افسوس نخورد. با بی میلی، برگشت و فرانک را که به طرف پایین مزرعه می رفت، دنبال کرد و نگاهش را از فرش رنگارنگ گل ها که تا آن جایی که چشم کار می کرد و...