در اولین کار خنده دار و بامزه تبلیغات چی سابق، فریس، گروهی از کپی نویسان و طراحان در آژانس تبلیغاتی شیکاگو در پایان رونق دهه 90 با اخراج روبرو شدند. خشم نسبت به صاحب امتیاز بالا گرفت (ما فریب خورده ایم). حسادت میان مدیر گوشه گیر و "مرموز" جو پوپ، از کنترل خارج شده بود. کریس یوپ ، نویسنده کپی رایت پس از مرخصی، برای اثبات ارزش خود مخفیانه به شرکت بر می گردد. "آنگاه به پایان رسیدیم" نه کم است و نه دردناک، بلکه در حال توسعه می باشد. در میانه ی این بحبوحه، آژانس از یک مشتری مرموز، یک گروه آگاهی از سرطان پستان بدون حضور قابل تشخیص در اینترنت یا جاهای دیگر، یک حواله رایگان دریافت می کند. درخواست بیرحمانه سخت است: تبلیغی که باعث می شود افراد مبتلا به سرطان پستان در مورد بیماری خود بخندند. وقتی این شایعه پخش می شود که لین ماسون، سرپرست کارمندان، خود به سرطان پستان مبتلا است، که این تکلیف شایع تر و مشکوک تر می شود. کارمندان درباره این کار مشاجره می کنند و آن را مسخره می کنند. و مهمتر از همه، به امید اینکه کسی باشد که بتواند آن را از پارک بیرون بکشد، روی آن کار کنند. "همه ما یک دعای یکسان داشتیم: لطفا بگذارید من باشم". درباره آن "ما": فریس رمان را در جمع اول شخص می نویسد. کارمندان بی پروا، شایعات و اضطراب، راوی جمعی را تشکیل می دهند.