در این کتاب ماجراهای مینی و برادر تنبل اش را می خوانید. مادر و مادربزرگ تصادف کرده اند و باید چند روزی در بیمارستان بستری باشند. پدر از مینی و موریتس می خواهد که در انجام کارهای خانه به او کمک کنند. مینی فوری به پدر قول می دهد که کمک کند ولی موریتس با ناراحتی قبول می کند. از همان روز اول دردسرها شروع شد. هنوز پدر بیرون نرفته بود که موریتس لباس شنایش را برداشت و گفت: «من می روم استخر». آن روز مینی ظرف ها را شست، اتاق نشیمن را جمع و جور کرد، تخت پدر را مرتب کرد، برای خرید بیرون رفت و حمام را تمیز کرد. موریتس در هیچ کاری به مینی کمک نکرد اما مینی هیچ شکایتی به پدر نکرد چون دوست نداشت چغلی موریتس را بکند.