این کتاب از زبان یک دمپایر روایت می شود، دمپایرها موجوداتی هستند که اولین نسل آن ها از رابطه میان انسان ها و موروی ها شکل گرفته، موروی ها خون آشام های خوبی هستند که برای تغذیه هیچ انسانی را نمی کشند و اگر هنگام خوردن خون انسانی او را بکشند آن گاه به استریگوی مبدل می شوند، که موجوداتی خبیث و شرورند؛ دمپایرها به دلیل ویژگی های نیمه انسانی و نیمه خون آشامی شان تقریبا از قدرت های هر دو گروه برخوردارند، بنابراین توانایی شان آن ها را به نگهبانان قابلی تبدیل می کند؛ نگهبانانی برای حفاظت موروی ها در مقابل استریگوی ها. رز، با تمام وجود خواهان نگهبانی از لیزا است، لیزا قدرتی فراتر از سایر موروی ها دارد و همین قدرت او را برای مدت ها اسیر دست ویکتور کرد و البته همین توانایی رز را پس از مرگ دوباره زنده کرد. حالا رز در حال تمرین برای کشتن و محافظت از خون آشام هاست، عشقی نامناسب را در دلش پرورش می دهد و ممکن است بهترین دوستش دچار جنون شود.