«...دختران آفتاب خواسته است که زن، منزلت و شخصیت وی را بشناسند؛ به خودش، به مردش، به جامعه اش و به تاریخ گذشته و آینده اش، همانگونه که هست و همانگونه ککه باید باشد و همینگونه است که همسفران خویش را از طفیلی وجد مرد بودن عبور میدهد، از عین مرد بودن می گذراند و به انسانی می رساند که در عین زن بودن، هیچ از مراتب و کمالات انسانی کم ندارد. همسفران دختران آفتاب به سر منزل تفکری می رسند که انسان را میبیند و اعتبار میبخشد،خواه زن باشد خواه مرد. تفکری که حجاب و غبار شبهه ها، تلالو انوار بی بدیلش را کورسویی خواسته است و چون این غبار، برای همسفران دختران آفتاب فرو مینشیند؛ تلالو آن انوار، آنها را به خانواده و اجتماع می برد. شرافت مادری را در خانواده ای که پایه و اساس انسان سازی است به آنها یادآوری می کند، نقش های اجتماعی و لوازم آن چون روابط زن و مرد، پوشش و حجاب، حیا و غیرت را نوضیح می دهد. سر منزل مقصود دختران آفتاب، دامن پر مهر محبت مادری است که سر چشمه همه خوبی ها و نیکی ها است. مادری که فاطمه خوبی هاست و زهره روشنائیها...»