این کتاب روایتگر داستانی است در ستایش مادرانگی که در کوچه پس کوچه های شمال کشور جریان دارد، ماجرایی که از زبان یک مرد روایت می شود و مدام بین گذشته و حال در رفت و آمد است. رفت و آمدی که برای سرپوش گذاشتن بر ناکامی های راوی صورت می گیرد. او مادرش را در کودکی از دست داده است و حضور خانم جان آن چنان پر رنگ بوده که نه تنها جای خالی مادر را برایش پر کرده بلکه جای خودش هم هیچ وقت خالی نبوده است. حالا خانم جان بیمار است، آن قدر بیمار که حتی برای جا به جا شدن روی تخت هم توانی ندارد؛ مرد زندگی زناشویی اش از هم پاشیده و مهسا و مهشید را که دخترانش هستند به ندرت می بیند، دخترانی که یکی پرشور و نترس و است و دیگری گویا چیزی از درون آزارش می دهد. اگر باران دریا بود آرام و جذاب روایت می شود و به نرمی و لطافتی آمیخته با درد و حسرت با روح خواننده عجین می گردد.