دو شهروند آتنی با نام های اولپیذیس و پیسثترس از زندگی ملالت بار در آتن به ستوه آمده اند. این دو آتنی به نزد هدهد می روند و طرح تأسیس جامعه ای را ارایه می کنند. هدهد، پیشنهادهایی می دهد که توسط اولپیذیس رد می شود. عاقبت هدهد به آنها پیشنهاد زندگی با پرندگان را می دهد. پیسثترس که تا کنون ساکت بوده از حکومت پرندگان بر دنیا صحبت می کند. هدهد گروه همسرایان را فرا می خواند و تعداد زیادی پرنده از سرتاسر جهان وارد می شوند. پرندگان از حضور این دو آتنی خشمگین می شوند و می خواهند چشمان آنها را از حدقه در آورند. هدهد آنها را آرام می کند و از آنها می خواهد تا به پیشنهاد پیسثترس گوش کنند. پیسثترس می گوید که پرندگان، پیش از خدایان الیمپس، حاکم بر جهان بوده اند و در صورت همدلی با او و دوستش فرمانروایی سابق خود را دوباره به دست می آورند. پرندگان، از این طرح حمایت می کنند و دو آتنی به همراه هدهد به بیشه زار می روند تا به جزئیات طرح بیندیشند. پس از اجرای قطعه پاراواسیس درباره ستایش پروکنی و هدهد، مبدأ تاریخ از دیدگاه پرندگان، خدمات پرندگان به بشریت، مزایای زندگی با پرندگان و... پیسثترس و اولپیدوس بالدار از بیشه زار خارج می شوند و آرمان شهر خود را بنا می گذارند. نام این شهر نفلوکوکیگیا است.