گرامشی ماتریالیسم دیالکتیکی خام را که به تصور او توسط نظریه پرداز بلشویک ، بوخارین ، ارائه شده بود ، رد کرد و کوشید تا آموزه ماتریالیسم تاریخی را دوباره صورت بندی کند ، آن هم به گونه ای که هم تاثیر ایده هابز از تاریخ راه دهد و هم تاثیر اراده فردی انسان را لحاظ کند . این تاکید بر تاثیرات فکری و فرهنگی ، و نه صرفا تاثیرات اقتصادی ، گرامشی را قادر ساخت تا آموزه هژمونی خود را بپروراند ، مفهومی که تبیین می کند چگونه نظام اجتماعی و اقتصادی خاصی ، تسلط و نفوذش را حفظ کرده و طرفداران و حامیانش را نگه می دارد. گرامشی ، برخلاف اگثر مارکسیست ها پی برد که حکمرانی طبقه ای بر طبقه دیگر ، فقط به قدرت اقتصادی یا فیزیکی بستگی ندارد ، بلکه به ترغیب و متقاعد کردن طبقه تحت حکومت به پذیرش نظام باورهای طبقه حاکم و سهیم شدن در ارزش های اجتماعی ، فرهنگی و اخلاقی آن ها نیز بستگی دارد