«ساندویچ دزد» داستان دختر نوجوانی است که عاشق دزدی است؛ کاری که وجدی وصف ناپذیر به او می دهد؛ وجدی که فانتزی های آشفته و آغشته به خشونت او را سیراب می کند. اما وقتی مچش را می گیرند، به خاطر مجازاتی که قرار است بر او وارد شود هیچ وجدی احساس نمی کند. مجازات او این است که چند ماه در مزرعه ای دوردست در یکی از روستاهای ایسلند کار کند. برگسون در این رمان که شخصیت هایش همه بی نام هستند، روان دختری را واکاوی می کند که در مه آلودگی هراس شهرنشینی به بلوغ نزدیک می شود، و از یک سو در رابطه ای که با کشاورز دارد و از سوی دیگر روابطی که مردم روستا باهم دارند، سعی می کند تا با کشمکش میان زندگی شهری و روستایی، بین پیشرفت تکنولوژی و میل شدید به وفاداری به گذشته روبه رو شود.