"همه انسانها مثل هم زندگی نمی کنند" رمانی است به قلم "ژان پل دوبوا"، که طنینی از زندگی و سرگشتگی های انسان در عصر معاصر را در قالب کلمات ادا کرده است. داستان درباره ی پل هانسن است که مدت زمان دو سال از محکومیت خود را در زندان ایالتی مونترال گذرانده است. او با مردی به نام هورتون که به دلیل مشارکت در قتل در آنجا زندانی شده، هم سلول است. پیش از این هانسن به عنوان سرپرست در مجتمع ساختمانی اکسل سیور مشغول بود و استعداد خود را به عنوان دربان، سرایدار، باغبان و خلاصه آچار فرانسه ی مجتمع به منصه ظهور نهاده بود. اما از همه مهم تر او سنگ صبور همه و آرامبخش جان های خسته بود. زمانی که مشغول کمک به ساکنان اکسل سیور یا رسیدگی به ساختمان نبود، به همنشین خود، وینونا می پیوست. وینونا خلبان هواپیماست و آن را بر فراز ابرها به پرواز در می آورد. اما با ورود مدیر جدید به اکسل سیور، همه چیز در شرف تغییر است. به ناسازگاری ها دامان زده می شود و آنچه اجتناب ناپذیر بود، بالاخره رخ می دهد. یک کلیسا در تپه های شنی ساحل، یک معدن آزبست در فضای باز، پیچ و خم رودخانه ای نقره ای و امواج صوتی یک ارگان، مناظر مختلفی هستند که داستان "همه انسانها مثل هم زندگی نمی کنند" در آن اتفاق می افتد. "همه انسانها مثل هم زندگی نمی کنند" قصه ای است جاودانه که یکی از زیباترین داستان های نوشته شده توسط "ژان پل دوبوا" می باشد. آنچه در "همه انسانها مثل هم زندگی نمی کنند" در می یابیم، نویسنده ای است با حس قوی برادری و احساساتی که علیه هرگونه نابرابری و بی عدالتی شورش می کند.