ده سال از آخرین باری که جان، کافه چرا را دیده بود می گذرد و آن سرخوشی و بی خیالی جوانی خیلی وقت است که او را ترک کرده. حالا جان با مسن تر شدن خود دست و پنجه نرم می کند. او زمانی که در راه برگشت از مراسم تدفین پدرخوانده ی عزیزش بود، گرفتار طوفان می شود و برای پناه گرفتن یک زیرگذر را انتخاب می کند تا خود را از شر طوفان حفظ کند. در آنجا دختری پانزده ساله به نام هانا را ملاقات می کند که با همدیگر دوباره کافه چرا را پیدا می کنند. نخستین ملاقات جان در این کافه، زندگی او را برای همیشه تغییر داده بود. او هدف بزرگ زندگانی اش را در این کافه یافته بود که آن هم سفر به دور دنیا و دیدن اقصی نقاط آن بود. حالا بعد از دستیابی به آن هدف، جان بار دیگر خود را در این نقطه یافته است. زمان مثل برق و باد می گذرد؛ دختر او به سرعت بزرگ شده و فردا به یک انسان بالغ تبدیل می شود. در عین حال احتمالات و امکانات زندگی او رو به زوال است. جان احساس می کند که یک جا گیر افتاده؛ او در بحبوحه ی بحران میانسالی قرار دارد. چه کسی می تواند خوراک فکری جدیدی در این برهه از زندگی اش برای او فراهم کند؟ کیسی که پیشخدمت کافه است فکر بکری دارد و مکس، پیرمرد سرحال و سرزنده به مربی جان تبدیل می شود. مکس به جان کمک می کند تا خودش را جمع و جور کرده و به جاده بزند تا جواب مهم ترین سوال زندگی را پیدا کند: برای چه اینجا هستم؟ آنتراکت در کافه چرا، اثر جان استرالسکی، سومین اثر از مجموعه کتاب های خودپروری کافه چرا می باشد که دو جلد قبلی آن با استقبال جهانی و فروش موفقیت آمیز مواجه شدند.