نویسنده در این کتاب زندگی زنی در مونترال را بهانه و دستمایه ای برای خلق داستان خویش قرار داده و زندگی او را با پیوندی تاریخی به وضعیت زنان قرن پنجم هجری مربوط ساخته است. به نظر می رسد یکی دیگر از دغدغه های نگارنده این داستان بازنمایی هویت ایرانی است که می توان برخی از ابعاد آن را برای آیندگان بازگو کرد تا چراغی بر سر جاده آگاهی ایشان باشد. مارمولک های داستان رجبی در هر صورت هیچ گاه جایی در هیچ گوشه ای از اجتماع و تاریخ پیدا نمی کنند و قرار است که حتی اگر نقش های مهمی بازی کنند، هیچ گاه به قهرمانی نیندیشند. این نویسنده در توضیح پشت جلد کتاب نوشته است: «سرنوشت دخترکان خردسال ایرانی همیشه داستان غم انگیزی بوده است. جالب است که همیشه در بیت و سرای فرمانروایان و امیران و سرداران و ...شماری دختر و یا خواهرانشان وجود داشته اند. از زمانی که به عنوان مورخ با تاریخ ایران سر و کار دارم، همواره این پرشس برایم مطرح بوده است که آیا این هنجار ناشی از پیوندهای سست خانوادگی در سرای فرمانروایان و بزرگان و غیر آنها بوده است، یا حاصل میزان اعتبار حضور زن در خانواده؟ لابد که هر دو عامل در کنار هم نقش داشته اند و لابد نقش دوم تعیین کننده تر بوده است! ظاهرا تنها چیزی که هرگز مطرح نبوده است یا هرگز خبری از آن به دست ما نرسیده است، سرنوشت این دخترکان اغلب خردسال است. گویی هم دختر و هم پدر و مادرش، مانند تاریخ، به این قساوت عادت کرده بوده اند. اشاره ای به یکی از این دخترکان را در تاریخ بیهقی جانمایه این داستان قرار داده ام.»