کتاب «خیاط گلاستر» درباره خیاط فقیری است که صبح تا شب از پارچه های گران برای همسایه هایش لباس می دوزد. یک پیرمرد ریزه و عینکی. اون بدون اسراف لباس می دوزد و تکه پارچه های باقی مانده تنها به درد موش ها می خورند. خیاط، در خانه گربه ای به نام سیمپکین دارد که چندتایی موش نگه می دارد. خیاط باید صبح روز کریسمس کت سفارش آقای شهردار را آماده کند ولی نخ ابریشمی آلبالویی اش تمام شده است. خیاط به خانه می رود و گربه را برای خرید نخ و چیزهای دیگر بیرون می فرستد و از کنجکاوی و به اشتباه موش ها را آزاد می کند. وقتی گربه به خانه می رسد، عصبانی از فرار غذاهای اش از خانه بیرون می رود و خیاط را که از خستگی و بیماری هذیان می گفت را تنها می گذارد. گربه سر راه اش در خیابان به مغازه خیاطی می رسد و موش ها را می بیند که در حال تمام کردن کار نیمه تمام خیاط هستند. او به خانه برمی گردد و صبح که خیاط به خیاطی اش می رود، زیباترین کتی را که تا آن روز کسی دیده، روی میزش می بیند. از آن روز زندگی خیاط روز به روز بهتر می شود و کارش رونق می گیرد.