گاهی اوقات پرواز یعنی همین که پاهایت روی زمین باشد و این است داستان "ساده، مثل پرواز" از "کوری لئوناردو". آلیستر که یک طوطی خاکستری آفریقایی است، در اتاقی دلگیر از یک فروشگاه حیوانات خانگی به دنیا آمده است و همواره در این رویاست که از آن جا گریخته و به جایی برود که آسمانش آبی تر است. هیچ چیز نزد آلیستر دوست داشتنی تر از این نیست که همراه با خواهر موردعلاقه اش اگی پرواز کند و روی یک درخت نخل بنشیند. هر چقدر که آلیستر کج خلقی می کند و منتظر راهی برای فرار است، اگی معصوم و آرام و دوست داشتنی است. تا اینکه فریتز که پسری دوازده ساله است از اگی خوشش می آید و او را به خانه می برد و آلیستر را با این فکر که خواهرش را کجا برده اند، تنها می گذارد. سپس سر و کله ی آلبرتینای پیر پیدا می شود که فکر می کند آلیستر درمان درد تنهایی اوست. نقشه های فرار آلیستر مرتب با شکست مواجه می شود و حالا آلیستر بین دوری از خواهرش و علاقه ای که کم کم به صاحب جدیدش پیدا کرده، گیر افتاده است. "کوری لئوناردو" داستان "ساده،مثل پرواز" را از سه جهت مختلف روایت می کند و ترکیبی از قصه گویی و نامه ها و شعرهای آزاد به وجود می آورد. آلیستر با اضطراب پرهای خود را می کند و چندتا کتاب هم می خورد و کم کم صدای شاعرانه ی خود را پیدا می کند! او نقشه ای جدید برای یک دورهمی خانوادگی با خواهرش می کشد اما خیلی زود مجبور می شود بین سبک زندگی که همیشه می خواسته و اعتراف به حقیقت، یکی را انتخاب کند و به این نتیجه می رسد که گاهی شجاعانه ترین ماجراجویی، در رها کردن چیزهاست.