روزی سربازان سزار به او گزارش دادند که در اسپانیا دهکده ای وجود دارد که مردم آن هنوز مطیع رومی ها نشده اند. بنابراین سزار با سربازانش راهی آن دهکده شد. او در میان راه "په په"، پسر رییس دهکده، را پیدا کرده و او را گروگان گرفت. او به رییس دهکده اعلام کردکه دست از مبارزه علیه رومی ها بردارد، در غیر این صورت پسرش آزار خواهد دید. سزار "په په" را با عده ای سرباز به سوی یکی از اردوگاه های اطراف "گل" فرستاد. ولی سربازان با دیدن گلی ها از منطقه فرار کردند. "آستریکس" و "اوبلیکس"، په په را به دهکده خود بردند و پس از فهمیدن ماجرا تصمیم گرفتند او را نزد خانواده اش بازگردانند. آن ها سرانجام پس از گذشتن از شهرهای بسیار به اسپانیا رسیدند و په په را نزد پدرش بازگرداندند.