«هرمان ۱۱ ساله یک پسر معمولی است. با بقیه ی پسرها تفاوت زیادی ندارد، تا این که یک روز وقتی از خواب بیدار می شود می فهمد که موهایش دارد می ریزد؛ یعنی همه ی موهایش. هرمان که پسر حساس، زیرک و بامزه ای است، پس از مدتی می فهمد که در مدرسه همه دلشان برای او می سوزد و همین قضیه به شدت آزارش می دهد. او با پدربزرگش که سال هاست روی تخت افتاده است رابطه بسیار خوبی دارد و حرف های جدی و جالبی بین شان رد و بدل می شود؛ اما با مرگ پدربزرگ، هرمان تازه متوجه می شود که چیزهایی مهم تر از ریزش مو هم وجود دارد و برخی از چیزهایی که از دست می رود، دیگر برنمی گردد…»