حقوق کیفری، به عنوان یکی از شاخه های حقوق در حوزۀ علوم انسانی، یکی از مهم ترین و حساس ترین رشته ها است که به دلیل رویارویی با حقوق و آزادی های فردی، توجّه صاحب نظران علوم مختلف را برانگیخته و مقدار معتنابهی از نوشته های فلسفی را پوشش داده است. کیفر به این دلیل که از یک سو، با ساحت فلسفۀ اخلاق و از سوی دیگر، با ساحت فلسفۀ سیاست گره می خورد، حساسیت ویژه ای برای اندیشه ورزان هر دو حوزه ایجاد کرده است. وجود این حساسیت فلسفی، بی ارتباط با اهمیّت و نقش و کارکردی نیست که کیفر در جامعۀ مدرن ایفاء می کند، زیرا کیفر در جسم و جان انسان ها مداخله می کند؛ مال آنها را تصاحب می نماید؛ بر آزادی و اراده شان سلطه می راند و آبرو و حیثیّت اجتماعی آنها را منکوب و مسلوب می نماید. از این رو به لحاظ اخلاقی چالش برانگیز است. کیفر ذاتا یک هزینه است، یک شر است، هزینه وشری که اقتدار و آزادی آدمیان را تحدید می کند و نوعی بدنامی و بی آبرویی برای آنان به ارمغان می آورد. با این حال، کیفر یک نهاد انسانی است و نه یک واقعیّت طبیعی محض، این نهاد به صورت ارادی و با آگاهی قبلی سازماندهی و اجرا می گردد. وجود آن گواهی است بر ارزش های اخلاقی بشر و این که با وجود دگرگونی ها و پیشرفت های صنعتی، هنوز اخلاق حضور قدرتمندی در جامعه داشته و اجازۀ دست یازیدن به هر کاری را نمی دهد.