زندگی همه اش عشق و زیبایی و کامیابی نیست. زندگی شروع یک رفتن است، برق چشم های یک منتظر و صدای نفس های یک محتضر. زندگی آنقدر عجیب و حیرت انگیز است که هیچ کس نمی تواند حتی گوشه ای از وصف آن را بنویسد. جهان مخلوق خداوندی است که اگر انسان در برابر او حیرت نکند، نه رستگار است و نه عاقل. عقل برای درک امور خارج از قلمروش نیست. عقل تنها برای حیرت است. در این وقت برای بشر هیچ روزنه تفکری باقی نمی ماند. پس گاه چاره ای نیست باید دیوانه شد، گاه باید حیران شد، گاه باید در آغوش حسرت ها و نارسیده ها و از دست رفته ها گریست، گاه باید آنقدر رفت تا گم شد، گاه باید در عزای روزهای رفته سر به دیوار گذاشت، گاه باید نوشت، گاه باید در وادی ترس و تارکی و ابهام بی سرانجام رها شد، گاه باید جا ماند، گاه باید یک عمر چشم به راه ماند، گاه باید دلواپس روزهای نیامده در انتظار معجزه سر کرد و گاه نیز حتی باید کمی مرد.