داستان "دود روشن آتش سرد" نوشته ی "روزاموند هاج" از آنجا آغاز می شود که مه اسرارآمیزی بر ویرانه های سراسر جهان رخنه کرد ، زندگان مردند و مردگان زنده شدند. فقط شهر محافظت شده ی ویارا به مانند گذشته باقی ماند . در این شهر ،جولیت کترسو و ماهیانای رومئو، وارثان قدرتمندترین خانواده هایی که با هم در جنگ هستند، عاشق هم شده اند. اما وردی که در بدو تولد بر جولیت خوانده شده است او را وادار می کند از دشمنان قبیله اش انتقام بگیرد... و این در حالی است که رومئو ،پسردایی جولیت را کشته است و به این معنی است که او باید بمیرد. پاریس کترسو شخصیتی است که همیشه از جولیت محافظت کرده و در خدمت خانواده ی او بوده است. قرار بر این است که در مراسمی ذهن پاریس و جولیت با هم پیوند پیدا کند، اما در حین مراسم، ورد به اشتباه خوانده می شود، جولیت می میرد و در عوض پیوندی میان پاریس و رومئو ایجاد می شود. اگر پاریس می خواهد به حقیقت مرگ جولیت پی ببرد، باید به کوچه پس کوچه های شهر برود، با دشمنش متحد شود... و شاید حتی به قبیله اش خیانت کند. در همین زمان، روناجو می خواهد از شهرش محافظت کند... اما خودش تنها کسی است که می داند شهر محکوم به نابودی است ،وقتی با ناامیدی دنبال راهی برای نجات شهر می گردد، جولیت را از دنیای مردگان بیرون می کشد... و خیلی زود می فهمد که شاید جولیت تنها کسی باشد که می تواند به او کمک کند پرده از راز ویرانگی بردارد. پاریس و رومئو از یک طرف و روناجو و جولیت از طرف دیگر کارهایی می کنند که هیچ وقت از خود انتظار نداشتند؛ با اهریمنی بزرگ در شهر روبه رو می شوند و بیرون دیوارهای شهر مرگ در انتظار است.