سخت است کتابی را دوست نداشته باشید که با ایده ی یک وضعیت روحی دردناک شروع می شود و نویسنده دوست دارد آن را نه کمتر دردناک، بلکه واضح تر نشان دهد. هر دردی که در جایی روشن باشد، دردی قابل قبول است. به سختی می توان از کتابی پر از کلیشه های مذهبی مانند خدای بی رحم اسرائیل، بت پرستی یهودیان و آرزوی قابل ستایش مقایسه ی ادیانی که اصلا قابل مقایسه نیستند، عبور کرد. "سیمون وی" در "نامه به یک کشیش"، مسیحیت را که از نظر او در محوریت اعتقادات است، با سایر ادیان مقایسه می کند. در عوض تمرکز وی بر روی شیوه هاست و انواع موازی با آموزه های مسیحی را پیدا می کند که بر چنین محوریتی نیستند. این امر همچنین با فلسفه گرایی "سیمون وی" ترکیب می شود و منجر به ادعاهایی پیرامون مسیح، تثلیث، فلاسفه ی بزرگ و... می شود. نویسنده به دنبال شباهت هایی در ادیان، با بهترین نیت است، و باید اعتراف کرد که وی آن قدر هوشمند است که در همه جا شباهت هایی پیدا کند. او در "نامه به یک کشیش" استدلال می کند که نجات یافته باید کسانی باشند که واقعا نیکوکار هستند، نه کسانی که به چیزهای درست اعتقاد دارند؛ که جزم ها نباید تأیید شوند، بلکه باید مورد مراقبه قرار گیرند؛ این معجزه باید فقط در مورد اخلاق به کار رود، نه در مورد عجایب جسمانی. که این ایده که خدا در جستجوی انسان است به طرز غیرقابل توصیفی زیبا و عمیق است و انحطاط به محض این که با ایده ی رفتن انسان در جستجوی خدا جایگزین شود، به تصویر کشیده می شود.