ویلهلم دیلتای (1911- 1833) عضو یکی از نحله های فلسفی آلمان پس از کانت محسوب می شود که به آن ها «نوکانتی» می گویند. آن ها مابعدالطبیعه به سبک کانت را نفی می کنند. رگه های اصلی تفکر این اندیشمند را می توان فلسفه زندگی، تاریخ گرایی یا نگرش تاریخی، هرمنوتیک و علوم انسانی به عنوان شاخه ای متمایز از علوم طبیعی برشمرد. در میان این عنوان ها، علوم انسانی موضوع اصلی فلسفه دیلتای است. سعی او بر این است که موضوع، منطق، روش و غایت این علوم را از خاصیت زیستی انسان استنتاج کند و علوم انسانی را به عنوان مجموعه ای متمایز از علوم طبیعی (هم در موضوع هم در روش و هم در غایت) معرفی کند. آنچه امروز «علوم انسانی» نامیده می شود در مقطع تاریخی بین ارسطو تا ویلهلم دیلتای شکل گرفته است. برای تعریف علوم انسانی (متمایز از علوم طبیعی) و تدوین منطق آن و تعیین هدف یا غایت آن ارسطو قدم های اولیه را برداشت. در قرن هجدهم ویکو، هیوم، ولتر و مونتسکیو این مفاهیم را پیش بردند. در قرن نوزدهم اگوست کنت، جان استوارت میل و سرانجام دیلتای تکمیل صورت تاریخی این علوم را به انجام رساندند.