داستایفسکی نامه نوشتن را دوست نداشت، یا به قول خودش، بلد نبود. در نامه ۱۹ مه ۱۸۶۷ از هامبورگ به آنّا می نویسد: خودم هم قبلا برایت گفته ام که نمی توانم نامه بنویسم، اصلا بلد نیستم. یا در نامه دیگری به تاریخ دوم ژانویه ۱۸۶۷ از مسکو می نویسد: آخ! آنّاجانم، چه قدر از نامه متنفرم! آخر چه طور می توان در نامه از آدم ها نوشت؟! برای همین است که فقط وقایع خشک و خالی را می نویسم. با وجود این، حجم مکاتباتش پنج مجلد از مجموعه آثار سی جلدی اش را در برمی گیرد! بی از دویست نامه هم با همسرش، آنّا گریگوری یونا، رد و بدل کرده است؛ نامه هایی جذاب که گاهی هر روز یا حتی به فاصله چندساعت نوشته شده اند، با بعدالتحریرها و بعد از بعدالتحریرهای جالب و خواندنی که در آنها همیشه از آنّا می خواهد نامه بنویسد و مفصل هم بنویسد. از روی این نامه ها می شود داستایفسکی را کمی بهتر شناخت، انگار حجاب از چهره این غول ادبیات، کنار می رود و مردی تنها، وسواسی، لجوج، شکاک، خانواده دوست و گاه مثل کودکانْ معصوم و بی پناهو ساده دل رخ می نمایاند. در کتاب داستایفسکی به آنا گزیده ای از نامه های او به همسرش را خواهید خواند. آنّا وقتی به داستایفسکی رسید که موج مشکلات نویسنده را در هم شکسته بود. باید قمارباز را به نشار می رساند، کتابی که درباره قمار است و، در اصل، خود قمار است؛ قماری از قمارهای زندگی داستایفسکی. نویسنده بازی را برد و دلش را باخت. قمارباز را با کمک آنّا سر موعد به ناشر رساند و با آنّای تندنویس ازدواج کرد؛ دخترکی که تبدیل شد به یک بانوی همه چیز تمام و علاوه بر همسر نقش منشی و مادر را برایش ایفا کرد، آن چه واقعا داستایفسکی پریشان احتیاج داشت.