"آموندسن" داستانی عجیب و غریبی است. ویوین هاید پیش از سفر در "مدرسه تظاهر" یک آسایشگاه تدریس می کند. موقعیت های مختلف در "آموندسن" به طور ناگهانی متوقف می شوند تا هشدار سردی به شما بدهند. اما تنها راهی که به درک صحیحی از محتوا برسید همین است. این سردی زمانی برمی گردد که آقای فاکس و ویوین از ناهار برگشتند و به سمت ماشین می روند. همه چیز خیلی ناگهانی به همین جا ختم می شود. آقای فاکس شخصیت جالبی دارد: برای مری و آنابل به مثابه یک پدر، (آنابل کیست؟ آیا او این کارها را برای همه بیمارانش انجام می دهد؟ چه ارتباطی با آنابل دارد؟)، شخصیتی سخت گیر برای کارکنانش، و ناامیدانه در تلاش برای دانستن چیزها است، و ترجیح می دهد خود را به صورت حضوری و با گفتگو ابراز کند. کمی شبیه به کسی است که زندگی خودش را ساخته و کنترل را دوست دارد.