«وقتی آسانسور در طبقه ی همکف ایستاد، یک لحظه نگاهش به دری افتاد که روی آن نوشته بود: صحنه. آیا باید از تالار بیرون می آمد و از راهی که آمده بود برمی گشت یا به خود جرات می داد و آن در، در جادویی، که حد فاصل خیال و واقعیت بود را باز می کرد تا ببیند این تالار و صحنه و اپرا چه جور جایی است... پا به دنیایی گذاشت که بیرون آمدن از آن امکان نداشت. دنیایی که در آن خالقانش یا پرواز می کنند و به نور می رسند یا سقوط می کنند و در سیاهچال افسردگی و مرگ گرفتار می شوند... » اپرای خاموشی صدا در تالار رودکی چهارمین داستان بلند جمشید ملکپور است که توسط انتشارات افراز منتشر شده است. بعد از هفت دهلیز و کاشف رویا، این سومین داستانی است که او دنیای هنر و زندگی خالقان آثار هنری را دستمایه ی داستان خود قرار داده است. «به چه حقی؟ به من بگویید به چه حقی می خواهند این کار را بکنند؟ من اجازه نمی دهم. من اجازه نمی دهم خراشی به تن این تالار وارد کنند. این تالار مال من است، حق من است! چهل سال زحمت کشیدم، درس خواندم، شب و روز کار کردم. مال همه ی ماست... »