سولن، زنی چهل ساله، همه چیز را فدای شغل وکالت کرده است: رویاهایش، دوستانش، عشق هایش. اما بالاخره یک روز به دلیل کار زیاد دچار افسردگی می شود. او تلاش می کند شرایط روحی اش را کم کم بهتر کند. روان شناسش او را به کارهای داوطلبانه ترغیب می کند تا از فکر خودش بیرون بیاید و به بقیه توجه کند. به همین دلیل سولن پیشنهاد کمک به زنان بی پناه ساکن مرکزی در پاریس را می پذیرد. در آنجا سولن زنانی از تمام سنت ها را پیدا می کند، زنانی از سراسر جهان. او نزد آن ها سلامتش را باز می یابد و رسالتش را می فهمد: نوشتن! نویسنده در این کتاب تاریخی-روانشناختی، ما را به کشف سوداها، قدرت زندگی و سخاوت زنانی دعوت می کند که گرفتار مصیبت هستند.