"بووار و پکوشه" آخرین داستان منتشر شده از "گوستاو فلوبر" است که جزئیات ماجراهای دو نسخه بردار پاریسی ، با نام های "بووار و پکوشه" را شرح می دهد. این دو تقریبا از یک سن و سال و خوی نسبتا مشابهی برخوردار هستند. "بووار و پکوشه" در یک روز گرم تابستانی در سال 1838 به صورت تصادفی با هم دیدار می کنند و فورا یک دوستی و همدلی عمیق میان آنان برقرار می شود. هنگامی که "بووار" ثروت قابل توجهی به ارث می برد ، هر دو تصمیم می گیرند که به حومه ی شهر نقل مکان کنند. آن ها یک ملک 94 هکتاری در نرماندی پیدا می کنند. جست و جوی آن ها برای ارضای تحریکات فکری باعث می شود که در طول سال ها ، تقریبا به هر شاخه ای از دانش سرک بکشند و اطلاعات مختلفی در زمینه های متعدد کسب کنند. "گوستاو فلوبر" از تلاش خود برای آشکار ساختن نقاط ضعف پنهان علوم و هنرها استفاده می کند ، زیرا تقریبا هر پروژه ای که "بووار و پکوشه" ذهنشان را بر آن متمرکز می کنند، به پایانی غمگین منتهی می شود. تلاش آنها، با داستان وخیم شدن روابط آنان با روستاییان محلی نیز در هم آمیخته است و انقلاب 1848 فرصتی برای بحث های بسیار ناامیدکننده است. طبق یک مجموعه از یادداشت های "گوستاو فلوبر" ، مردم شهر که از دست بازی های "بووار و پکوشه" خشمگین شده اند ، سعی می کنند آنها را به زور از منطقه خارج کنند. آن دو که به طور کلی از جهان منزجر شده اند، سرانجام تصمیم می گیرند مانند گذشته به نسخه برداری برگردند و دست از اشتباهات فکری خود بردارند.