موجود اسرارآمیزی میله ها و سیم حفاظ های مزارع را می بلعد. تراکتور و ماشین های شخم زنی را می خورد. کشاورزها گیج شده اند و ترسیده اند. بعد شبی او را می بینند. غول آهنی بلندتر از یک خانه با چشم هایی مثل چراغ های جلوی ماشین که می درخشد موجودی سیرناشدنی که فلزها را می خورد. غول گرسنه باید متوقف شود. پسری به نام هوگارت که به اندازه ی کافی شجاع است غول آهنی را به خانه ای امن هدایت می کند. فقط هوگارت می داند که وقتی زمین ناامن شده است و به یک قهرمان نیاز دارد سراغ چه کسی برود. این کتاب ابتدا در سال ۱۹۶۸ منتشر شد داستانی کلاسیک که تد هیوز در ستایش صلح بر روی زمین و برای همه ی جهان نوشته است.