این کتاب روایتگر ماجرایی از زبان بانوی قصر هارون الرشید است، زبیده خاتون که پس از شهادت امام موسی بن جعفر آن هم به دستور همسرش و کسی که روزی نور چشم او به حساب می آمده، تصمیم می گیرد برای همیشه مردی را که عاشقش بوده ترک کند و خود را از قصر که چنان زندان است برهاند. زبیده حرکت می کند تا برای همیشه از قصر خارج شود، اما پیش از آن کاری دارد که باید به انجام برساند، او باید به زندان برود به جایی که امامش در آن بوده، به اتاقی که در آن سر کرده، تا چیزهایی را دریابد و ساعتی را در آن جا، میان در و دیواری که روزی همدم تنهایی امام بوده خلوت کند.