رساله ی حاضر بناست به بهانه ی قرائت بوف کور، که اولین رمان فارسی است به حوزه ی نظریه ی ادبی سرک بکشد. حوزه ی ناسازگون و در ایران، بدنام، چرا که هم اینک خیل عظیمی از نویسندگان آن را متهم می کنند که جلوی خلاقیت ادبی را گرفته است و جوانان امروزی، به دلیل خواندن مقالاتی از او درباره ی پساساختارگرایی و پسامدرن خلاقیت را تعطیل کرده، بنا به دستورات تجویزی نظریات ادبی، به شعر سراییدن و داستان نوشتن می پردازند. گفته هایی از این دست، نشانه ی ترس جامعه ی ادبی ما از نظریه است؛ لیکن هر کسی که در ایران، به نوعی مشغول نوشتن یا خواندن باشد، پس از مدتی به این موضوع پی می برد که «اوضاع خراب است».