تجربه زیسته من چیزی متفاوت تر از اموزش های مرسوم مذهبی خانه و مدرسه و اجتماع بود. شاید اولین ردّ پای معنوی را وقتی ۱۵ ساله بودم، حس کردم: آسمان، ستاره و نجوم؛ راهی که مرا از زمین به آسمان گره زد. انتزاعی بودن مفهوم فضا و بی نهایت بودنش به ادرکات معنوی ام عمق بخشید. دومین ردّ پای معنوی را وقتی در اوایل دهه سوم زندگی ام بودم، حس کردم: روان شناس، بازی درمانگر، شغل یا بهتر است بگویم انتخاب آگاهانه ای که مرا به کودک گره زد. گمانم این بود که من تربیت می کنم من پرورش می دهم؛ اما چند سالی است که سکوت کرده ام،تمام مدت می شنوم و می اموزم. کودک دومین نشانه ای بود که به ادراکات معنوی ام عمق بخشید. و حالا به واسطه آسمان و کودک، روزی زمین ام، همین جایی که زندگی می کنم: آگاهانه، هر لحظه با نشانه ای از او …