"حدیث ماهی گیر و دیو" اثری است به روایت "هوشنگ گلشیری" که در آن یکی از داستانهای هزار و یک شب را بازنویسی کرده و به آن پسزمینهی سیاسی-اجتماعی بخشیده است. روایت، زمانی از حالت خطی خود خارج میشود که خورشید کلاه و ماه بانو به همراه کاخی که یک خشتش طلا و یک خشتش نقره است به "حدیث ماهی گیر و دیو"، که قصهی اصلی است، ورود میکنند. خورشید کلاه و باغ سیبش و نفرتی که از اقتدارگرایی دارد، به داستان فرمی جدید میبخشد و آن را به حالت منقطع و تکه تکه تبدیل میکند. با شرایطی که ادبیات کودک و نوجوان کشور هم اکنون در آن قرار دارد، برای گذار از دورهی پیشا داستانی و ورود به حالت داستانی، شناخت آثاری از قلم نویسندگان بزرگی همچون "هوشنگ گلشیری" امری حیاتی است. زمانی که تمام سازوکار اندیشه بر محتوا و موضوع داستان متمرکز بود، "هوشنگ گلشیری" تمام فکر و ذکر خود را صرف ارائه داستانی ایرانی کرده است تا در دنیای ادبیات داستانی مدرن و پسامدرن، واژهای دیگر در ترسیم دنیای ذهنی ماهیگیر و روایت همه پدیدههای اطراف، از دریچهی نگاه او بیاورد. تعامل ماهیگیر و دیو در قصهی کهن، زمانی آغاز میشود که ماهیگیر طلسم را برداشته و دیو را رها میکند، اما در روایت "هوشنگ گلشیری"، دیو تا پایان داستان همچنان در کوزه است و اینجاست که او با زبان نوشتهاش، زیباترین جادوها و بازیها را پیاده میکند. ذهن از جادوی کلمات پر میشود و همچون یک بندباز، بر طنابی که یک طرفش خیال و سمت دیگرش واقعیت است قدم بر میدارد و این هنر نویسنده است که تا پایان داستان این تعلیق را حفظ میکند، بدون اینکه خواننده از این طناب که به مثابه خط داستانی نیز هست، سقوط کند.